░░▒▓███◄مطالب عاشقانه و احساسی(︶︹︺)اس ام اس✉جوک وچیستان㋡موزیک♬عکس✔چت روم♕►███▓▒░░
by : x-themes

سیـگار هــم نشــدیــم ...! کـه تــرک کــردنمـون سخــت بــاشــه ....!

 

 

 


 

سیگارو گذاشــــــــــــته بودم زیر لبم..
گفتم هی یارو!!!
اتیش داری؟؟
جواب میده توی جیبم که نه!!
ولی تو دلم اره...
به کارت میاد؟؟؟ گفتم بده همدردیم

 


همین که فهمید غم دارم آتش گرفت ...

 

به خودت نگیر رفیق !!

سیگارم را گفتم ...

 


 

سیگارت را پشت دست من خاموش کن

 

بگذار این داغ نشانی باشد برای دیگر دل نبستن ها!

 

 

 


 

سیگار بهانه است...

 

و من بــــــاز...

عمیق تر پک می زنم...

تا خاکستر کنم...

روزهای بر باد رفته ام را~!

 

 

 


 

به این سیگار حسادت می کنم

 

که در فکر تو این طور دود می شود

و در هوا گم...

نه مانند من که هنــــــوز این همه هست!!!

 


 

پرسید:سیگارت را ترک کردی؟

 

گفتم:نه-کبریت را ترک کردم!

سیگار را با سیگار روشن می کنم...!


سیگار بی جان ترین عصیانگریست که مرا به عصیان وا می دارد

او به نابودی تن نشسته است...

من به نابودی من...

و هر دو به نابودی هم!!!


بهترین روزهای تو

آن روزهاییست که با هم یگانه شدیم

چون خاکستر دود سیگار

در یک زیر سیگاری!

از من و تو کاری ساخته نیست!

زخم با خنجری که در دل دارد چه کند؟


تو "بهمن" می کشی و من سرم "تیر" می کشد!!!

 


مرا به تختم ببندید...

و سیگاری برایم روشن کنید...

و تنهایم بگذارید...

هر چقدر هم نالیدم و فریاد زدم به سراغم نیایید...

من دارم او را ترک می کنم!!!


دوباره اوت می کند عفونت لذیذ خاطرات تو!!!

کرخت می شوم...

بغض می کنم...

مست می شوم...

گول میزنم خود را که:

مثل سیگارترکش کرده ام!

 

 


 

البته اینم خاطر نشان کنم که از سیگار متنفرم...

هر جا که بوی سیگار باشه من زود فلنگو میبندم!

 

در فنجان خالی میشوم
شبیه عابران خسته
مرا قورت میدهی و من
راه قلبت را پیش میگیرم
در قهوه ای که
به رگهایت جاری است!

 


 کمــــر بسته ام به خود کشی...

بی خیـــال هم نمی شوم...

هم دست اند با من

این سیگــارهای تلخ و آن خاطـــرات

 


قهوه ی تلــخ را رو به رویم می گذارد

و دور می شود

به همگان بگو قهــوه های این کافه

تا ابد نخورده می ماند

و تلخ ســـرد می شود...

 


سکـــــوت سهم من است

زمانی که

جای لبانت را

سیــگار سفیدم پر می کند...

 


نـــوش می کنم

سیـــگار...

ودکـــا...

و تلخــی رفتنت را...

جهـنم را شـش دانگ می خـرم......!

 


یاد تــو می کنم و سیگـــاری

دود می گردد از این دم به عــرش!

خاک می گردد از این دست به فـرش!

یاد چشمان تــو می افتم و بــاز

می نهم لب به لب صافی سیگــار که هنوز

طعم لبهای تــو را می دارد...

 


امشب سیگــاری را دود کردم که

سه ســال در گوشه ی اتاقم بود و

برایم خاطـــره به همراه داشت...

نمیــدانم سنگینی از سیگار بود

یا آن ســه سال خاطـــره...!!!

 


 

 

هر روزت همین است

چایت را بی نگاه... قهوه ات را بی دلیل...

شعرت را بی مخاطب طـــول می دهی

تا جای خالیش ســـرد نشود......

 


و پک پک می زدم همپـای سیــگار

گرفتـم آسمــان را لای سیگـــار

کشیـدم هرچه از این عشق مانده

تو را هم دود کردم جای سیــگار

 


می شود با فنجــانی چای مستـــ شوی

با سیگــاری آرام

و با لبخنــدی کامیــاب!

اگر "او"یی که باید روبرویت نشسته باشد...

 


و من در انبوه دود سیگــار تو

که تصـویرت را

هر لحظه محـــو تر می کند

در جستجــوی معنای تلخ عاشقی میگــردم!

 


روزها پــر و خـــالی می شـوند

مثل فنجــان های چای در کافه های بعدازظهـــر

امــا...

هیچ اتفــاق خاصـی نمی افتد

این که مثلا تـــو

ناگهــان...

در آن سـوی میـــز نشسته باشـی!

 


بــرایم سیـــگاری آتش بزن

میــان لب هایم بگــذار

و دور شـــو...

پر از باروتــم!

 


آنچنان بوســه به سیگــار زدم

آنچنان مشــت به دیـــوار زدم

که درونم ســـوخت...خاکستــر شد

 


عکس تــو بود و قصــه...قاب تو بود و انکـار

کوبیــدمش به دیــوار...سیگــار پشت سیگــار

 


ما عـــادت شـــدیم

پشت آن میــز کافه ی روزمـــرگی

من یک طرف میـــز

جــای خالی تـــو آن سوی دیگــر

هـــر روز...

 


عــــادت کـرده ام

تنهـــا توی کافـــه ای بنشینم

از پشت پنجـــره آدم ها را ببینم

قهـــوه ای تلخ بنوشـــم

و تا خـــانه

پیــــاده با نبودنت

راه بــــروم...!

 


تـــو را

با هـــر پکی که به سیگــار می زنم

فـــراموش خواهم کرد

و تـــو می شوی بهــانه ام

برای روشــن کردن سیگــارهای بعدی...

 


خیــابانی بدون رهگــذر

نیمکت های خـــالی

تاکسی های بدون ســـرنشین

فنجــانی خالی از قهــوه

سیگــاری خامــوش

من نیز تنهـــایم...!

 


در کـــافه...

کنج دیـــوار...

رو به روی هـــم...

چه خوب شد که قهـــوه را نخوردیم!

حرفهایمــان به اندازه ی کافی

تلــخ بود...!

 


صندلی های خـــالی

و فنجـــان خالی

و من که هنــوز در سکــوت کافه

از تــو لبریـــزم...



نظرات شما عزیزان:

نام :
آدرس ایمیل:
وب سایت/بلاگ :
متن پیام:
:) :( ;) :D
;)) :X :? :P
:* =(( :O };-
:B /:) =DD :S
-) :-(( :-| :-))
نظر خصوصی

 کد را وارد نمایید:

 

 

 

عکس شما

آپلود عکس دلخواه:






†ɢα'§ : <-TagName->

ϰ-†нêmê§