دوست نداشتم فاحشه باشم...
تو فراموش کردی که به افکارم گوش کنی
کمی منتظر باش گویا صداقت رنگ کم نکرده است
گاهی مشکوک میشوم به این که خودم را دوست داری یا تنم را
بگذار آغوش گرمت برای فاحشه ها باشد.
من سرمای تنهایی را به آغوش هرزه ات ترجیح میدهم
یکی بود که رو راست میگفت بیا سکس کنیم و مردم سنگ سارش کردند
و یکی بود که بر سجاده قسم میخورد و به ریا عشق میورزید و با نگاه سکس میکرد
من فرهنگ چادر را از اعراب آموختم و تن برهنگی را از فرنگی ها
ولی آنچه برای من مهم بود ایرانی بودنم بود و ایرانی پوشیدنم ..
با همان لباس گل گلی و رو سری کوتاه وقتی بند بند وجودم لبریز از راستی بود
به اجبار بند بند لباسم را باز میکردی.....من فاحشه هستم یا تو؟!!!!!!!
ولی افسوس گاهی فراموش میکنم که باید فراموش کنم
.
.
.
.
.
.
.
من خریدنی نیستم.