هیچ ماشینی به مقصدِ تو نمی رساندَم.
مسافرکِش ها هم فهمیده اند
خیالی بیشْ نبوده ای!
مـحکــم باش
وقتی خیلی نرم شوی ؛
همه خـَمـَت می کنند !
حتی کسی که انتظار نداری ...
آنقدر به مردم این زمانه
بی اعتمادم
که میترسم هرگاه از شادی به هوا بپرم
زمین را از زیر پایم بکشند
چـه رســم ِ تلخــي سـت
تــــو ، بــي خـــبـر از مــن !
و
تمـــام ِ مـن ، درگـــير ِ تــو
سرد است اما
سرما نمی خورم
تو نگران نباش
کلاهی که سرم گذاشتی
تا گردنم را پوشانده است
چرا میگویند "ها" علامت جمع است؟ "تن" را با "ها" جمع میکنی خودت میمانی و خودت........
گــاهــی وقــتــهــا مــجــبــوری اَحــمـق بــاشـی ! رویِ کــاغـَـذ مــیــنــویــســم دَســتــهــایِ تـــُـو . . . و رویِ آن دســت مــیــکــشــم
واژه عشق چه هرزه رفته ! ! ! . . . این روزها هر احساس بی سروپایی را . . . . . . . عشق می نامند . . . .
. . هنوز هم ، حوالی خواب های . . . . . . شبانه ام پرسه میزنی . . . . . . لعنتی . . . . . . دیر وقت است ، آرام بگـــــــیر . . . . . . بُگذار یک امشب را آسوده بخوابم . .
آهای لعنتی
قـَـلــبــَم سَـنــگـیــنــی مـیــکـُنـَد! بــه گـمــانـَـم داری روی احــســاسـَـم راه مــیــرَوی .
چشمهایتان را باز کنید!
خوب بگردید!
شاید جایی در رابطه ی عاشقانه ی شما هم نوشته شده باشد
Made In China
دستگاه مشترك مورد نظر ،
از دست " دوستت دارم " های دروغ تو خاموش است ؛
لطفا دیگر تنهایش بگذار !
زندگی را باید از گرگ آموخت وبس
گرگ با همنوعانش شکار میکند
خو میگیردزندگی میکند
ولی چنان به آنان بی اعتماد است که شب هنگام خواب با یک چشم باز میخوابد
شاید گرگ معنی رفاقت را خوب درک کرده است..............
چه معنـــــى دارد
زندگى...!؟
وقتى كه هیچ اتفاقى
من و تو را
سر راه هم قرار نمى دهد !!
میدانی ؟!
به رویت نیاوردم !
از همان زمانی که ” تو ”
به ” من ”
گفتی ” شما ”
فهمیدم پای ” او ” در میان است…
بی خیالی...
همیشه نمی شود زد به بی خیالی
و گفت تنهـــــــــــا آمده ام ٬ تنهـــــــا می روم...
یک وقت هایی ٬ شاید حتی برای ساعتی یا دقیقه ای ٬کم میاوری ! ...
دل وامانده ات یکـــــــــــــ نفر را می خواهد .........!
نه با خودت چتـــر داشتی
نه روزنـــامه
نه چمـــدان…
عـــاشقت شدم…
از کجا می فهمیدم مســـافری؟؟؟
وقـتـی حـس میکـنم
جآیــی در ایــن کرِه ی خآڪـی
تــو نفس میکــشــی و مـن
از هــمآטּ نفـس هآیتـــ ،،، نفس میکشم !
تـو بــآش !!!
هـوآیتـــ ! بـویـتـ ! برآی زِنده ماندنم ڪـآفـــی است …
مخـــاطب شعر های من
معشــوقی است که هنوز به دنیــــا نیامده
نه تویـــــی که مدتهاست از دنیای من رفتـــــه ای
ایــن روزهآ....
نَــبضَـم کُــند می زَنـَـد...
قَــلـبَم تیــر می کِــشَـد...
دارَم صِــدآی خُــرد شُـدَنِــ اِحــسـآسـم رآ
لـآ بِـ لـآی چَــرخ دَنــدِه هـآی زِنــدِگـی می شِـنَــوَم...
خط و نشان دوزخـــــت را برایـــم نکش !
جهنم تـــــر از نبــــودنش
جایـــی سراغ ندارم…
پیش هیچ آدمی به خطایت اعتراف مکن آدم ها جنبه ندارند...! ژست خدایی برایت میگیرند.
دیگر آن مجنون سابق نیستم
آن بیابان گرد عاشق نیستم
اینک از اهل نسیم و سایه ام با سلامی با خیالی دل خوشم بس کنید اصرار را، بی فایده ست
با تب صحرا موافق نیستم
در تکاپوی حقایق نیستم
من برای عشق لایق نیستم
ϰ-†нêmê§ |