********
اندوه تنهايي
پشت شيشه برف ميبارد
پشت شيشه برف ميبارد
در سکوت سينه ام دستي
دانه اندوه ميکارد
مو سپيد آخر شدي اي برف
تا سرانجام چنين ديدي
در دلم باريدي ... اي افسوس
بر سر گورم نباريدي
چون نهالي سست ميلرزد
روحم از سرماي تنهايي
ميخزد در ظلمت قلبم
وحشت دنياي تنهايي
♥♥♥♥♥♥♥♥♥♥♥♥♥
********
به سراغ من اگر مي آييد،
پشت هيچستانم.
پشت هيچستان جايي است.
پشت هيچستان رگ هاي هوا ،
پر قاصد ها ييست که خبر مي آرند،
از گل واشده ي دورترين بوته ي خاک .
روي شنها هم نقشهاي سم اسبان سواران ظريفي است
که صبح،به سر تپهي معراج شقايق رفتم
پشت هيچستان ، چتر خواهش باز است:
تا نسيم عطشي در بن برگي بدود،
زنگ باران به صدا مي آيد.
آدم اينجا تنهاست
و در اين تنهايي، سايه ي ناروني تا ابديت جاريست.
به سراغ من اگر مي آييد،
نرم و آهسته بياييد
مبادا که ترک بردارد
چيني نازک تنهايي من.
نظرات شما عزیزان:
ϰ-†нêmê§ |